آخرین نفس های شب های روضه...
پیاده راه افتاده ام سمت حرم...
بغض پشت بغض...
صدای طبل و زنجیر و دست هایی که پیا پی بر روی سینه ها فرود می آیند دلم را می لرزاند
با هر بار کوبیدن طبل بی اختیار چشمانم را محکم می بندم
چشمانم را می بندم و نگاه می کنم...
با چشمان بسته که به بقیع فکر می کنم آرامتر می شم...انگار می کنم که همه ی این مظلومیتها خوابی بیش نیست...
با خودم فکر می کنم که ضریح تازه ساخته شده ارباب در راه کربلاست است و ضریح برادر ...
زیر لب زمزمه می کنم :
تا کی بکوبد شیعه سرش را اقا چو بردیوار بقیع
پنهان بریزد اشک از دو دیده از غربت غمبار بقیع
ورودی باب الجواد : ... دست بر سینه می گذارم
السلام علیک یا سلطان یا علی بن موسی الرضا
غم پشت غم...
به 29 صفر که می رسیم حس می کنم تمام می شوم...ذره ذره تمام می شوم...
دیگر بساط هیئت و بیرق و لوا جمع می شو.د...
دیگر در شهر خبری از ایستگاههای صلواتی نیست...
دیگر صدای طبل و زنجیر و سنچ نمی آید...
دیگر پرچم های مشکی زینت بخش شهر نیست...
تنها دلخوشی ام در این شهر غبار گرفته ، حرم امام رئوفم شده...
روبروی گنبد می ایستم و چشمانم را می بندم :
السلام علیک یا کریم اهل بیت یا حسن بن علی
السلام علیک یا سید الشهدا یا حسین بن علی
- ۹۱/۱۰/۲۲