صدا باز هم صدا...
چرا عرش می لرزد...!
این سیل خون چیست؟
سرم گیج می رود...رقص شمشیر زهرآگین مستم می کند...نمی دانم من مست شدم یا قلمم؟؟؟
حیا کن شمشیر...این فرق علی ست.... علی غریب و بی کسم...
مولای من قلمم عاجز است از نوشتن عظمتت...
امام مظلومم...!
انگار مظلومی را به تو و خاندانت سنجاق زده اند...
از کجا بنویسم؟؟؟؟
از چه بنویسم؟؟؟؟
از قد خمیده هیجده ساله...
از جگر پاره پاره حسن...
از سر به نیزه رفته ی حسین....
از دل زینب...گفنم دل زینب...امان از دل زینب...امان از دل زینب...
عمه ی سادات ...! بیا و خونهای روی پیشانی پدر را پاک کن اما گریه نکن...گریه هایت را نگه دار...
گریه هایت را نگه دار برای لحظه های خیمه ی بی علم...برای لحظه های یتیمی دختر سه ساله...
برای لحظه های جمع کردن نیزه شکسته ها....
بیا و کنار فاتح خیبر خانه نشین بشین....فقط تو تنها نشدی چاه هم همدمش را از دست داده...
چاه هم دلش برای ناله های علی تنگ می شود...چقدر سخت است ان لحظه ای که یک مرد می گرید...
شانه اش می لرزد...حس می کنم وقتی شانه ی علی می لرزد عرش خدا هم به لرزه می افتد....
امشب کوفه ماتم گرفته...کاسه های شیر پشت در خانه ی علی صف کشیده اند...
یتیمان یتیم شده اند...از علی نوشتن برایم سخت شده...مظلومیت علی کمرم را شکسته...
دلم می خواهد با تمام وجود فریاد بزنم....
" اشهد انّ علیًّ ولی اللّه "
طولانی بودنشو بذارین به حساب دل تنگم...
التماس دعا...
- ۱۵ نظر
- ۲۸ مرداد ۹۰ ، ۱۸:۲۵