تا می خواهم از کربلا بنویسم نفسم بند می آید...انگار ضربان قلب قلمم زیاد می شود...
نمی دانم چرا تا اسم کربلا می آید قلبم قتلگه می شود...باز اشکهایم بی ا ختیار شروع به لغزیدن می کند...
اصلا قتله گه تنم را می لرزاند...
ارباب در میان قتله گه...
زینب بالای سر برادر...
شیون های عمه ی سادات در ذهنم می پیچد...صدای سم اسبها می اید....گیج می شوم...
صدا ها در هم می پیچد....ناله های زینب مدهوشم می کند...
از حرم تا قتله گه زینب صدا می زد حسین
دست و پا می زد حسین زینب صدا می زد حسین
صدای زینب آرامتر شده...صدایش به سختی در می آید...
دیگر توانی برایش نمانده....
اشکهایش حرف دلش را می زند...سر بریده برادر را در دستانش می گیرد...
زیر لب نجوا می کند...
اگر کشتند چرا آبت ندادند
کفن بر جسم صد چاکت ندادند
حسین جان تو سلیمان زمانی
چرا انگشت و انگشتر نداری
باز هم صدا... به نفس نفس می افتم... صدای افتادن دری می آید
این صدای چیست؟؟؟؟ ریسمان بر گردن علی چه می کند؟؟؟؟رد خون روی زمین برای چیست؟؟؟؟
صدای ناله های فاطمه می آید...گریه ها و نجواهای علی را می شنوم....به خدا می شنوم... خوب گوش کن صدای علی را می شنوی؟
پرستوی مهاجرم چرا زلانه می روی
اگر زلانه می روی چرا شبانه می روی
قرار من شکیب من مهاجر غریب من
فدای غربتت شوم که مخفیانه می روی
قرار جان امید دل علی بود زتو خجل
که با کبودی بدن ز اشیانه می روی
اشک قلمم در آمده...فاطمیه صد محرم ماتم است...
لعن الله قاتلیک یا فاطمه...
لعن الله قاتلیک....
- ۸ نظر
- ۰۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۲:۵۵