3 سحرگاه تا وصال...
جمعه, ۳۰ دی ۱۳۹۰، ۱۱:۰۸ ب.ظ
به نفس نفس می افتم...
حس می کنم عقربه های ثانیه شمار ساعتم خوابش برده...
چرا زمان نمی گذرد...
برادر شهیدم...
شوق دیدار تو بی تابم کرده....
منتظرم تا سه روز دیگر....
آه که چقدر دلم برای گم شدن دلم در خاکهای شلمچه تنگ شده...
به مهربانیت مهمانم کن برادر شهیدم...
۳ سحرگاه دیگر مهمان تو ام
در کربلای ایران...
دلم زودتر امده
هوایش را داشته باشد تا من بی دل به تو برسم....
دعایم کن...
نکند دعوت نامه ات را پس بگیری...
- ۹۰/۱۰/۳۰
ما در انتظار آپ وبتون هستیم
موفق باشید