بفرمائید روضه...
زیر باران... دوشنبه بعد از ظهر...
اتفاقی مقابلم افتاد، وسط کوچه ناگهان دیدم ، زن همسایه بر زمین افتاد...
سیب ها روی خاک غلطیدند ، چادرش در میان گرد و غبار... قبلا این صحنه را... نمی دانم ، در من انگار می شود تکرار...
آه سردی کشید ، حس کردم، کوچه آتش گرفت از این آه...
و سراسیمه گریه در گریه ... پسر کوچکش رسید از راه...
طفلکی چند بار خورد زمین ؛ دو قدم مانده بود تا مادر... گفت : برخیز خانه نزدیک است ،
جان بابا بلند شو دیگر..
گفت : آرام باش چیزی نیست " به گمانم فقط کمی کمرم"... دست من را بگیر و گریه نکن ؛
مرد که گریه نمی کند پسرم...
چادرش را تکاند و با سختی ؛ یا علی گفت و از زمین پا شد.پیش چشمهای بی تفاوت ما ، ناله هایش فقط تماشا شد...
صبح فردا به مادرم گفتم: گوش کن ! این صدای روضه ی کیست؟
طرف کوچه رفتم و دیدم در و دیوار خانه ای مشکی ست...
با خودم فکر می کنم حالا ، کوچه ی ما چقدر تاریک است...
آخ... گریه... مادر... دوشنبه...در... کوچه...
راستی فاطمیه نزدیک است....

مادر...
آخ نرو کوچه برای پَرَت خطر دارد...
مرو که رد شدن امروز دردسر دارد...مگر نگفت خداوند خلقتت ؛ حتی برای صورت تو برگ گل خطر دارد!!؟
گمان نمی کنم این مرد بی حیا امروز بدون حادثه دست از سر تو بردارد...
ز روی پوشیه زد تازه این چنین شده ای!!! که چشمانت دید مختصر دارد...
نوشته اند که پیشانی ات به جایی خورد... خلاصه ضریه ی بد این چنین اثر دارد...
سید حمیدرضا برقعی
......................................................
لعن الله قاتلیک یا فاطمه...
لعن الله قاتلیک...
......................................................
پ .ن:
فاطمیه که می رسد...بیشتر از همیشه به "سادات" غبطه می خورم...
حتی گاهی کمی هم حسادت می کنم...
خوش به حالشان چه راحت می گویند مادر..
التماس دعا...
- ۹۲/۰۱/۲۴
راستش میخواستم تو پست جدیدتون نظر بدم که نمیشد!
ینی میشه بعد متها م هم برم حرم امام رضا کبوتر دلمو پر بدم؟ مدت زیادیه که فقط با عکس و فیلمش تو تلویزیون سر کردم . . .
اگه زنده باشم جمعه راهیم . . . .
التماس دعا