در ازل بست دلم ، با سر زلفت پیوند...
از هر جایی که به چشمم بخورد و قابلیت نشستن داشته باشد دریغ نمی کنم
...اصلن این روزها تحمل ایستادن ندارم...فرقی نمی کند در اتوبوس دانشگاه باشم یا روی سنگفرش های حرم امام رئوفم...
بی توجه به نگاه دیگران می نشینم...تا شاید کمی آرام شوم...هندزفری ام را در تمام مسیر در گوشم گذاشته ام...
همین یک نوا کافیست تا دربرابر جاری شدن دلتنگی هایم درمانده شوم...
این روزها حس می کنم جسمی هستم بی روح...گیج و منگ و مبهوت...جسمی سرگردان که هیچ از اطرافش نمی فهمد الا عـــــــــشق...
دلم می خواهد فقط برایت بنویسم...
اصلن می دانی
بعضی حرفها از جنس سکوتند...
از جنس نجواهای یواشکی...
از جنس نگفتن...
مثلن مثل اینکه، من چقدر تو را دوست دارم و چه قدر این روزها بیشتر از پیش طعم عشق را زیر زبانم مزه مزه می کنم
اصلن می دانی
از تو که می خواهم حرف بزنم دستانم داغ می شوند و گونه هایم گل می اندازند.از خجالت سرخ می شوم و سر به زیر...
حتی نمی توانم کلمات را کنار هم جفت و جور کنم تا برایت شیرین زبانی کنم
هر چقدر که زبانم از کار افتاده اند به جایش چشم هایم خوب جبران می کنند...
اشک های بی صدایم در خلوت...دور از چشم همه...
عجیب این روزها ،زندگی ام درد می کند...
اشک های بی وقفه ام مقابل پنجره فولاد...
عجیب درد می کند ،جای کربلا رفتنمان...
عجیب بادلم بازی می کند خاطرات عاشقیمان..
کاش نمی رفتــــم...
صدای طبل و زنجیر می اید...
محرم امسال چه زود شروع شده است...
صدای چکاچک شمشیرها می اید
صدای هل من ناصر می آید
جوانان بنی هاشم چه زود به خیمه ها رسیده اند...
شمر چه زود به قتله گه امده است...
یکسال گذشتن و ندیدن شش گوشه حضرت ارباب حقا که درد دارد...
+ پ.ن 1 : خدا راشکر که در خانه امام رئوفم به رویم باز است...وگرنه چه کسی را یارای به دوش کشیدن این کشکول سنگین دلتنگی هایم بود و اشک های نا خوانده...
پ.ن 2 :خدا عاقبتم را به خیر کند...
هنوز 35 روز تا محرم مانده و بی تابی دلم شروع شده.امان از امدن محرم و روضه مقتل و خیمه گاه و گودی قتله گه...
+ پ.ن 3 : آخر از باب الجوادت کربلایـــــــی می شوم...
- ۹۲/۰۷/۰۹