رنجور عـــشق بِه نشود جز به بویِ یار....
روزهای اول که حرفت به میان می آمد ، وقتی نامت را در جمعی می شنیدم انگار ته دلم هری میریخت پایین....
همان روزهای اول که احساس کردم
عاشق شده ام...
اصلن نمی دانم چرا وقتی از تو صحبت میشد قلبم به تپش می افتاد
همه چیز از همان روزی شروع شد که احساس کردم دلم برایت تنگ می شود
احساس کردم وقت و بی وقت اشکهایم سرزده سرازیر می شدند
همان وقتهایی که برای بی مادری ات گریه می کردم
همان وقت هایی که در خلوت خودم حسینه به پامی کردم و روبروی گنبد خانه ی امام رئوفم
برایت گریه می کردم و زیر لب زمزمه می کردم: مسلمانان حسین مادر ندارد..غریب است و کسی در بر ندارد...
امام رئوفم را پیک کردم و سویت فرستادم تا خبر از این عاشق بی دست و پا بی همه چیز دهد...
عاشقی که هیچ ندارد
الا یک قلب تپنده...
این گریه ها به گوشت رسید و مرا اوردی به خانه ات تا شاید کمی ارامم کنی..
که خانه خرابی ام از همان روز شروع شد که روبروی شش گوشه ات رفتم
که روبروی قتله گاه رفتم
که به خیمه گاه رفتم
که اشتباه کردم به تل زینبیه رفتم
که اشتباه کردم به قتله گاه رفتم
که اشتباه کردم به قتله گاه رفتم
والشمر جالس علی صدرک...
ای شمر بی مروت از مادرش حیا کن
پای کثیف خود را از سینه اش جدا کن
نفسم بند می اید...
خانه خرابم کردی حسین...
این چه کربلا امدنی بود که دردم را تسکین نداد که هیچ ویرانه کرد این دل خانه خرابم را...
دو سال گذشت و ندیدمت
خب وقتی نمی خواهی با اصرار که نمی شود
ولی اقا شنیده بودم در مرامتان مهمان نوازی و غریب نوازی زبانزد است...
خداحافظ ای برادر زینب
به خون غلطان در برابر زینب
خداحافظ سایه سر زینب
پ .ن 1 :
حالم خوب نیست
پ.ن 2:
جا تنگ بوده است یا ما اضافه بوده ایم
مردم به چشم طعنه نگاهی به ما کنند
باشد حسین کرب و بلا مال خوب ها
بد ها بگو عقده ی دل با چه وا کنند....
پ.ن 3 :
آخر از باب الجوادت کربلایی می شوم....
- ۹۴/۰۸/۱۹