
از هر جایی که به چشمم بخورد و قابلیت نشستن داشته باشد
دریغ نمی کنم
...اصلن این روزها تحمل ایستادن ندارم...فرقی نمی کند در
اتوبوس دانشگاه باشم یا روی سنگفرش های حرم امام رئوفم...
بی توجه به نگاه دیگران می نشینم...تا شاید کمی آرام
شوم...هندزفری ام را در تمام مسیر در گوشم گذاشته ام...
همین یک نوا کافیست تا دربرابر جاری شدن دلتنگی هایم
درمانده شوم...
این روزها حس می کنم جسمی هستم بی روح...گیج و منگ و مبهوت...جسمی سرگردان که هیچ از اطرافش نمی فهمد
الا عـــــــــشق...
دلم می خواهد فقط برایت بنویسم...
اصلن می دانی