فقیـــــر و خستــــــه به درگاهت آمدم ، رحـــــمی
درد هایت را و بغض هایت را که می چینی کنار هم می بینی بعضی دردها هستند که هیچ جور درمان نمی شوند
هرچقد هم سعی کنی برای خودت ادله و برهان بیاوری تا کمی از دردهایت را کم کنی تا شاید کمی آرام کنی دلت را ، می بینی نمی شود
مثلن مثل اینکه گذرنامه ات را آماده کنی
هزینه سفرت را کنار بگذاری
در ذهنت اسباب سفر را هم با خودت مرور کنی که مبادا چیزی فراموش شود..
بعدش
از
لیست زائرها خط بخوری..
چه دلیلی برای دلم بیاورم که آرامش کنم
که قانعش کنم
که بی تابی هایش را کم کنم
جز اینکه
محکم بایستم
صاف و صادقانه
ولی
با کمری شکسته
سینه سپر کنم و
به دلم بگویم:
دل جان !
غصه نخور
بغض ها و هق هق ها و اشک های بی صدایت فایده ای نداشت
تو اصلن خواستنی نبودی
که اصلن ارباب نوکریت را قبول نداشت
که هر چند به اندازه دو کف پا هم صحن حرم ارباب را اشغال کنی
باز هم اضافه ای...
که روسیاه که باشی حق دیدن شش گوشه را نداری...
که روسیاهم
که آبرو ندارم
که حق دیدن شش گوشه را ندارم...
پ.ن1:
عجیب زندگی ام درد می کند...
بعد از خط خوردن از لیست زائرها به اشک هایم هم بی اعتماد شده ام.
پ.ن 2 :
این باران هم نمک پاش زخمم شده...دلت که هوای یار کند و بدانی که یار تو را نمی خواهد نمک زخمت بیشتر هم می شود...
بغض هایت هم می شوند استخوانی در گلو که خفه ات کنند...که امروز خفه ام کردند...که امروز خفه شده ام...
پ.ن 3:
" اینجا اگر چه روز، گاه چون شب تار می شود،اما بهار می شود، من دیده ام که می گویم "
جا ماندم ولی
آخر از باب الجوادت کربلایی می شوم...
پ.ن 4 :
محتاج دعا هستم...شاید خیلی بیشتر از همیشه....
- ۹۳/۰۷/۱۹