- ۰۸ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۲۲
امام رو به رهایی...
عمامه روی زمین...
قیامتی شده بعد از اقامه روی زمین...
.
.
خطوط آخر نهج البلاغه ریخت به خاک
چکید خون خدا در ادامه روی زمین ...
خودت بگو، به که دل خوش کنند بعد از تو
گرسنگان «حجاز» و «یمامه» روی زمین
زمان به خواب ببیند که باز امیرانی
رقم زنند به رسم تو نامه روی زمین:
مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان
مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین...
تو رفته ای و زمین مانده است و ما اینک
و میزهای پُر از بخشنامه ... روی زمین!
محمدمهدی سیار
تهدمت و الله ارکان الهدى و انطمست
اعلام التقى
و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى
پسر بزرگ خانواده که باشی حسابت جداست.یعنی حساب دیگران روی تو جداست....در نبود پدر مرد خانه ای...مرد خانه هم که باشی باید خیلی مرد باشی...
یعنی باید جگر پاره پاره داشته باشی...
صبر کوچه داشته باشی...
کفن دوخته شده با تیر به تابوت داشته باشی... و البته نباید " ضریح " داشته باشی...
کریم که باشی حسابها روی تو جداست... حتی حساب خدا...
چه بوی خاکی بلند شده بود...
هنوز در خلسه ی خواب و بیداری بودم...
چشمان نیمه بازم را تیز کرده بودم و دوخته بودمش به پنجره اتاقم...منتظر بودم تا بادی بوزد و پرده کمی کنار برود تا آسمان را ببینم...
باران بود که نرم و لطیف و زاویه دار می بارید...
همیشه باران را دوست داشتم...همیشه...
از باران های تند و شلاقی و پرسر و صدای
کبوتر حریمت نیستم آقا...
اما این روزها عجیب دلم پر می کشد
برای رها کردن بغضم میان مشبک های پنجره فولادت...
پ.ن 1 :
دوری از شما سوختن هم دارد آقا...
و چه زود رسیده است بغض های کال من...
پ.ن2:
مستاجر در گهت هستم
دست خودم نیست که دلتنگ می شوم...
می گویند مال بد ، مال صاحبش...
بیا صاحبخانه...
بیا دلم را پس بگیر...
نمی خواهمش...
دست و دلم نمی رود که مقدمه بنویسم و آرایه و قافیه و ردیف ببافم...اصلن به مقدمه چه حاجت وقتی از هر کجا شروع کنم ابتدا و انتهایش تویی...
برایت جشن تولد گرفته ایم..بزمی که هستی ولی نیستی...نمی داتم چرا به نیمه ی شعبان که می رسیم دلم روضه خواندش می گیرد، آنقدر که حسینیه ای می شود که فقط جای یک محتشم در آن خالی ست...
مولا...! بس است دیگر ... برگرد...خسته شده ایم، دست و پا شکسته شده ایم... راه به جایی که نمی بریم هیچ، راه را برای دیگران به سمت یمین و یسار هموار می کنیم...بیا که صراط مستقیم تویی...
بیا که آنقدر وضعمان خراب است که ضربدرهای جلوی اِسممان سر به فلک کشیده...
بیا و این ندبه خواندمان را تعطیل کن که نه تنها آمدنت را نزدیک نمی کند که بعیدترش هم می کند ، وقتی که دلهامان منتظرنما شده است...بیا قبل از اینکه سقیفه ها را برایت برپا کنیم...
بس است پدر ...ما فرزندان خطاکار توییم که به پدری ات محتاجیم...
گاهـــــی اوقـــات چیزی می نویـــــســـی فقط برای " یک نـــفــــر"
امــــــــــــــــا...
دلت می گیرد،
وقتی یــــادت مــی افتد که هر کســــی ممکن است بخــــــــواند
جـــــــــز آن " یک نـــفـــــر"
.
.
.
پ.ن :
نه " رضـــــا "ست
و نه " ضــــامن آهو "
اما هر چه هست...
خیلی " غریب " است
حــــال این روز هــــای من...