ساعت به وقت اینجا ۱۲.۱۹ بامداد است و به وقت دل من یک ربع مانده به هق هق...
این دلتنگی وصله ی تنم شده...
باز شب و بغض و سکوت و اشک های بی صدا
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست...
سینه مالامال از درد است و زبان الکن از بیانش..
امام رئوف..
دلخسته ام
راهی امکن
دلم صحن گوهر شاد میخاهد یا نه اصلن بروم همان مکان همیشگی ام
صحن قدس شبستان سمت چپ
بروم بر روی سنگفرش ِ سرد ِ بدون ِ فرشِ شبستان بنشینم
بعدش زل بزنم به روبه رویم همانجا که اصلن خبری از گنبد نیست
اصلن من گیجم خودم می دانم ولی نمی دانم سر این شبستان چیست که اینطور آرامم می کند
دلم بهشت ثامن میخاهد از سمت صحن آزادی
وارد بهشت ثامن بشوم و همان دم اهل قبور بخوانم
بعدش راهم را کج کنم سمت رامین عقدایی،محمدکاخکی .سیدعلی آل شهیدی_محسن کارگر همان دوستان و رفیقان شفیق دوران دانشجویی
بعدترش از پله ها پایین بروم و عرض ادبی به ایت الله دهشت و حاج رضا انصاریان کنم
بعدترش کفش هایم را در بیاورم بروم سمت در فلزی سرداب که دیگر خبری از در نیست
حالا بنشینم و یک دل سیر هق هق کنم..آنقدر در میزنم تا در به رویم وا کنی..رخصت دیدار رویت را به من اعطا کنی
من دلم تنگاست
دردلم آشوبی به پاست
........
پ.ن۱:عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد..ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست
پ.ن۲: نِشَسته ام چو غباری به شوق اذن دخول..بیا بگو نتکانند پادری ها را...
پ.ن۳:بسته ام درخمِ گیسوی تو امّید دراز...
پ.ن۴ : آخر از باب الجوادت کربلایی می شوم
- ۱۵ آذر ۹۵ ، ۰۰:۴۶